عبدالرحمن الگندی تصور می کرد که پایان کتابش با وجود تمام وحشت هایی که باید بازگو کند، الهام بخش باشد.
آقای الگندی از سن 17 سالگی شش سال و سه ماه را در زندان های محقر مصر گذراند و به گفته او یکی از راه های زنده ماندن او تصور خاطراتی بود که در صورت آزادی منتشر می کرد.
او میدانست که آزارهای هولناکی که در طول بازداشت خود شاهد بوده و متحمل شده است – از جمله زندانبانانی که زندانیان را شلاق میزنند و آنها را با باتوم و پایههای صندلی چوبی کتک میزنند – داستانی قدرتمند را میسازد، اگر خواندن آن سخت باشد و حتی به اشتراکگذاری آن سختتر. اما فکر کتاب در زمانی که زندگی اش چیزی بیش از رنج نبود، هدفی وجودی به او داد.
او میدانست که نمیخواهد خاطراتش فقط درباره درد و زوال باشد. این ایده که به نوعی میتواند در مورد امید نیز باشد، به کاهش ناامیدی او کمک کرد، و به او اجازه داد که رویاپردازی کند که تمام آنچه از سر میگذراند میتواند در پایان معنای مثبتی داشته باشد.
«من میخواهم روزی خوانندگان آثار من را اینگونه دریافت کنند: آنچه را بین دستان خود میگیرید، همین است. آقای الجندی، که اکنون 27 سال دارد و در حال تحصیل در مقطع کارشناسی ارشد هنرهای زیبا در دانشگاه پیتسبورگ است، گفت: اینگونه زنده ماندم. زندگی نامه او پروژه پایان نامه اوست.
آقای الجندی در 17 سالگی در اکتبر 2013 در قاهره در حالی که هنگام عکس گرفتن و فیلمبرداری از یک تظاهرات همراه پدرش در ماشین نشسته بود دستگیر شد.
فعالیت قبلی او کوتاه مدت بود: او تنها در چند تظاهرات شرکت کرده بود، از زمانی که پدر دوستش یکی از صدها نفری بود که توسط نیروهای امنیتی مصر در اوت همان سال در بحبوحه سرکوب وحشیانه حامیان رئیس جمهور مخلوع اخیر کشته شد. ، محمد مرسی.
او پیش از این در روز دستگیری با پدر و مادرش که فعالیت سیاسی نداشتند و نمی خواستند دیگر ریسک کند، دعوا کرده بود. اما معلمی که او دوستش داشت اخیرا دستگیر شده بود و او می خواست برای این موضوع کاری انجام دهد.
سازش کردند: پدرش او را به تظاهرات می برد و ماشین را رها نمی کردند.
اما افسران لباس شخصی در همان نزدیکی ایستاده بودند. وی گفت: آنها این نوجوان را از ماشین بیرون کشیدند و گوشی او را قاپیدند و او را کتک زدند. پدرش نیز با التماس اینکه پسرش را رها کنند، دستگیر شد.
نمایه های شنبه تایمز را کاوش کنید
آنها دنیای اطراف خود را شکل می دهند. اینها داستان های آنهاست.
- خاکستری شدن:لیزا لافلم، مجری برجسته اخبار، مدتی پس از اینکه رنگ کردن موهایش را متوقف کرد، بدون تشریفات از کار اخراج شد و بحث هایی را در سراسر کانادا به راه انداخت.
- بازیابی صدای او:در حالی که در یک ماموریت نجات در اوکراین بود، یک خواننده مشتاق اپرا از ناحیه ریه مورد اصابت گلوله قرار گرفت. بهبودی او یک شگفتی پزشکی، شانس و روحیه خودش است.
- یک شهردار مارکسیست:یک سیاستمدار کمونیست در گراتس، اتریش، می خواهد ثروت را دوباره توزیع کند. تمرکز بر مسکن، سبک زندگی متواضعانه خودش و دوران سخت کودکی به محبوبیت او کمک کرده است.
- پاکسازی سنگال:پاییز مودو که سر تا پا پلاستیکی پوشیده است، منظره ای آشنا در داکار است. هدف او؟ رهایی پایتخت از بلای کیسه های پلاستیکی.
- پرنسس ریتا: دختر یک دامدار تگزاس نقشی رویایی به عنوان یک شاهزاده خانم رومی پیدا کرد. جنگ بر سر املاک شوهر مرحومش واقعیت را تلخ کرده است.
پدر و پسر روزها را در انتظار بازجویی گذراندند، در یک سلول کوچک با ده ها نفر دیگر که روی هم خوابیده بودند. نوجوان گوشه ای ایستاده بود و با یک تکه مقوا به پدر ضعیفش هوا می داد.
آنها در نهایت به عنوان یک گروه 68 نفره، همه در یک قفس در یک دادگاه محاکمه شدند و به جرم “اجتماع غیرقانونی” به 15 سال زندان با حداکثر امنیت محکوم شدند.
پس از محکومیت، این نوجوان به زندان منتقل شد و به گفته وی، او را برهنه کردند و به او دست زدند و سرش را تراشیدند. او گفت که زندانیان از این مراسم به عنوان “میهمانی خوش آمدگویی” یاد می کنند و این مراسم برای “رام کردن و شکستن” زندانیان طراحی شده است.
ترس او از اینکه ناگهان یک زندانی نوجوان در کشوری با سیستم کیفری بدنام وحشیانه بود، با احساس گناه که پدرش که صاحب یک شرکت تحقیقات بازاریابی بود، همراه او در پشت میله های زندان بود، تشدید شد.
اولین باری که او در حبس نوشت، پس از جلسه دادگاه در ماه مه 2014 بود.
در حالی که در داخل یک وسیله نقلیه پلیس ایستاده بود، انعکاس خود را در فلز دید که باعث شد تا ظلم و پوچ بودن وقایعی را که او را به آنجا کشانده بود در کلمات بیان کند. او به سلول خود بازگشت و اولین مقاله خود را به زبان عربی نوشت.
او نوشت: «بقایای رویای گمشده و امیدی که پژمرده میشود: میبینم که از بازتاب دستبندم که مچ دستم را له میکند، نگاه میکنند.»
هم سلولی هایش وقتی او آن را برایشان خواند گریه کردند، بنابراین او تصمیم گرفت این کاغذ را برای خواهرش که آن را در فیس بوک منتشر کرد، قاچاق کند. در دیدار بعدی خود، او واکنش های خوانندگان را به اشتراک گذاشت: شوک، غم و دلسوزی. این او را تشویق کرد که ادامه دهد، و نوشتن راهی شد که وقتی در سلولش مینشست، بیشتر وقتش را پر میکرد.
پرونده آقای الگندی مانند پرونده برخی از زندانیان برجسته منتشر نشد. معترضان در سراسر جهان نام او را نخواندند، ستونهایی در روزنامههای بینالمللی در مورد آزادی او نوشته نشد و هیئتهای تحریریه از وضعیت اسفناک او آگاه نبودند.
به هر حال وضعیت او غیرعادی نبود. در واقع در مصر رایج بود. بر اساس برآوردهای گروه های حقوق بشر در سال گذشته، او تنها یکی از بیش از 60000 زندانی سیاسی در زندان های مصر از جمله زندانیان پیش از محاکمه بود. تحقیقات نیویورک تایمز میزان آزار و اذیت زندانیان را نشان داد، از جمله بسیاری از آنها که تنها به داشتن دیدگاه های سیاسی ناسازگار متهم شده بودند.
آقای الگندی زمانی که در زندان بود در دانشگاه عین شمس ثبت نام کرد و در نهایت در رشته مهندسی مکانیک فارغ التحصیل شد. قانون مصر به زندانیان اجازه می دهد در امتحانات دانشگاه شرکت کنند.
در دوران دانشجویی به او اجازه داده شد که کتابهایی به زبان انگلیسی داشته باشد که زندانبانهایش فکر میکردند برای کلاس هستند. او گفت که بیش از 300 کتاب خوانده است، بیشتر در شب ها در کنار حمام سلول ها مطالعه می کند و می نویسد، جایی که نور ضعیفی می تابد و زمانی که زندان خلوت تر بود.
او گفت که عزم او برای به پایان رساندن مدرک تا حدی ناشی از نقشی بود که تصور می کرد فارغ التحصیلی در خاطراتش بازی کند.
او توضیح داد: «در حال مطالعه برای پایان دادن به مدرکم در وسط یک فروپاشی ذهنی قرار میگیرم، و چیزی که باعث میشود من ادامه دهم این است که فکر میکنم زمانی که قهرمان داستان پس از این همه افزایش تحصیلی فارغالتحصیل نمیشود، تا چه حد در کتاب تاثیر منفی خواهد داشت. او افزود که فشار دادن به او «این تصور بود که هرچه تجربه کردم بیهوده نبود».
آقای الگندی نوشتههای خود را در لباسشویی کثیفی که به خانوادهاش در جریان ملاقاتهای ماهانهشان میداد پنهان کرد. پدرش پس از سه سال حبس مورد عفو قرار گرفت.
نوشتههای او مورد توجه قرار گرفت و در سال 2018، نشریه مصری مدا مصر، یکی از تنها صداهای مستقل باقیمانده در مصر، مقالات او را بهعنوان مجموعهای چند قسمتی با نام «آناتومی یک زندانی» منتشر کرد.
او در یک قطعه در مورد انتظار ملاقات خانوادگی و رقص دقیق لازم برای خروج از سلولش نوشت، جایی که به هر زندانی 12 اینچ فضا داده شد:
ما نوک انگشتان پا را می زدیم و از سلول عبور می کردیم، نمی خواستیم اشتباهی روی سر یا شکم کسی قدم بگذاریم – آن دو بیشترین درد را داشتند. هدف ما فقط دست و پا بود. من فریاد زدم که وقتی به درب سلول نزدیک شدیم آماده بودیم، و در با صدای بلند باز شد تا برای اولین بار در یک هفته از خانه بیرون بیاییم – یک هفته تمام با 64 زندانی دیگر در یک اتاق کوچک 4 در 5 متری در حال پوسیدن بود. سلول.”
با تایید حکم او پس از تجدید نظر، تنها امید او برای آزادی زودهنگام عفو ریاست جمهوری بود. اما او هرگز دریافت نکرد. او در بیش از شش سال زندگی خود بین هفت زندان منتقل شد.
سرانجام مشخص شد که یک اشتباه اداری منجر به محاکمه نادرست وی در بزرگسالی شده است.
او به عنوان خردسال دوباره محاکمه شد و در ژانویه 2020 آزاد شد. یک نگهبان زندان او را از خواب بیدار کرد تا این خبر را به او بگوید. همانطور که وارد زندان شده بود ناگهان از زندان خارج شد.
آقای الجندی اکنون در پیتسبورگ زندگی می کند که توسط یک برنامه غیرداستانی خلاقانه قوی طراحی شده است. او روزهای خود را صرف نوشتن پایان نامه کارشناسی ارشد خود می کند و برای آزادی زندانیان دیگر تلاش می کند و در مورد حقوق بشر سخنرانی می کند.
او گفت که در زندان، خواندن آثار مقاومت از نویسندگان معاصر مصر – مانند شعر مصطفی ابراهیم و تمیم البرغوثی و رمان های احداف صویف – او را تکان داد و الهام بخشید. او گفت: “من این ایده مقاومت را از طریق داستان سرایی جذب کرده ام.”
او افزود: “من آرزو می کنم که کتاب من همان نقش را برای نسل های آینده ایفا کند.” داستانها وجود دارند، زیرا من به آنها گفتم. من آنجا بودم، این چیزی است که اتفاق افتاده است و شما نمی توانید حرف هایم را از من بگیرید.»